یک ثانیه آزگار

یه ثانیه آزگار خالص برایت نبودم ؛ این است دلیل دل آشوبی من ، دریغ از یه ثانیه آزگار توجه ، دریغ
آپلود عکس

......بنده آنی که در بند آنی......

پیام های کوتاه
  • ۲۷ بهمن ۹۴ , ۰۹:۰۸
    هجوم
آخرین نظرات
  • ۷ ارديبهشت ۹۵، ۱۲:۴۲ - خانم خونه
    ممنون
  • ۳۰ فروردين ۹۵، ۰۳:۴۷ - خانم خونه
    ممنون
آپلود عکس

عشق رمز تکامل:

همه فدای تو، فدای سرت!

داشتم فکر می‌کردم از پسِ معنایِ «بابی انت و امی»، «پدر و مادرم به فدایت»ِ زیارت عاشورا، می‌شود به یک رقتِ قلب بدون ناخالصی رسید. به یک مهربانی بی‌منت. وقتی می‌شود عزیزترین آدم‌ها را فدای سر یک عزیزِ از همه عزیزتر کرد، چرا بدی‌های ریز و درشت را فدا نکرد؟ چرا از سر کوتاهی‌ها و تقصیر آدم‌ها به خاطر این عزیز نگذشت؟

همه‌ی کم‌کاری‌ها، همه‌ی بدی‌ها، همه‌ی اذیت‌ها و آزارهای بی‌مناسبت و با مناسبت، همه‌ی نیش و کنایه‌ی همه‌ی آن‌هایی که دوستشان داشته یا دارم، همه‌‌ی آن‌ها که با تشخیص درست یا غلط، در موردم تصمیمی گرفته‌اند و قضاوتی کرده‌‌اند، بدیِ همه‌ی غریبه‌ها و آشناهای نامهربان فدای سرت،
فدای خوبی‌ات یا ابا عبد الله ...


وقتی نمیتونم یکی رو ببخشم به این فکر میکنم که اونم مثل من امام حسین رو دوست داره حضرت زهرا رو دوست داره پس قطعا امام حسینم اونو دوست داره پس چرا نباید یکی رو که امام حسین دوستش داره رو ببخشم؟! 
آخرسالی همدیگه رو ببخشیم ...
از ته ته ته دلمون ببخشیم و فراموش کنیم
باور کنید خودمون سبک میشیم آروم میشیم
مثل خدا ببخشیم🌱 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۸

تنظیم بادهای شیطانی از راه گدایی نکردن عاطفه و در مرکز توجه نبودن...

بندگان خوب خدا!
تا این سن و سال که رسیده اید چقدر سرمایه دارید؟؟؟
هرچه داریم و دارید، همه اش موقتی و عاریه ای است
یعنی به درد ابدیت نمیخورد، درست است؟؟؟
در حقیقت،
خوبی ها و سرمایه عمر یک انسان، به این است که چقدر توانسته به دیگران خیر برساند؛ چقدر دیگران کنار او رشد کردند، به آرامش رسیدند و از او محبت و معرفت و رفاقت دریافت کردند. نه اینکه چقدر توانسته محبت و توجه دیگران را دریافت کند. 👌

اگر ما بیاییم و خودمان را به کانون محبت و عاطفه متصل کنیم، آن وقت می توانیم بدون هیچ چشم داشتی به دیگران محبت کنیم. آن هنگام اگر دیگران ما را تحویل نگرفتند، اسم‌مان را نبردند، خوبی کردیم و ندیدند، بین ما و اطرافیان تبعیض قائل شدند، اذیت نمی شویم و اگر در مرکز تعریف و قدردانی و تمجید همسر و فرزند و دوستان و رئیس و فامیل قرار نگرفتیم، دلخور نمی شویم. 

گاهی که زیاد درگیر حب دیده شدن و تعریف و تمجید شنیدن از آدم‌ها می‌شویم، گاهی که چشم انتظار محبت آد‌م‌ها می‌مانیم، این فرمایش امام صادق (ع) را با خودمان مرور کنیم چرا که،
گلاب ناب کلام معصوم حتما قلبمان را معطر می‌کند: 
" اگر توانستید ناشناخته بمانید، چنین کنید؛ وقتى نزد خدا ستوده باشى نگران نباش که مردم ستایشت نکنند و نگران نباش که در نظرشان نکوهیده اى."🌸

آری!
برای اوج گرفتن، نباید تشنه ی دیده شدن بود.
برای پیشرفت و حرکت نباید منتظر هل دادن دیگران با نوازش و زبان و ستایش و قربان صدقه رفتنشان بشویم.
خودت چند مرده حلاجی؟؟؟! بنزین که باشد موتور خودش روشن می‌شود و به راه می‌افتد...
چه توقعی داری که دیگران احترام تو را داشته باشند. و حتما قدر تو را بدانند. چرا گدای دیگران باشیم؟ خودت عاشق خودت باش کافی است.

باید به جای اینکه ببینیم دیگران چقدر به ما محبت می‌کنند و چقدر ما را تحویل می‌گیرند، خودمان به تولید محبت بپردازیم. 

برای تولید شادی، محبت و عاطفه نباید بخیل باشیم. این شأن ما و شأن خیلفه خدا و مظهر خدا نیست که روی زمین از کسی گدایی محبت بکند.
بعضی ها تشنه ی وابسته کردن دیگران به خود هستند. بعضی ها تشنه ی مطرح شدن نام و لقب و مدرک و جایگاهشان. بعضی ها تشنه ی شنیدن خوبی های خودشان از زبان آدم های مختلف هستند و اینطور آرامش موقت کسب میکنند، دلخوش می‌شوند...
در دنیایی که نام و عنوان و لقب و هورا کشیدن همه اش سراب است، درگیر تمجیدهای زبانی دیگران نشویم.

استاد شیخ حسین انصاریان می‌فرمودند:
گاهی خداوند کسی را کنار آدم می‌گذارد تا با او معمولی رفتار کند یا با وجود خدمات و شایستگی هایش به او بی توجهی کند، این خیلی خوب است اگر قدر بدانیم، چون این بادهایی که در نفس ماست، بادهای ابلیسی است. 
خوب است کسانی باشند که باد آدم را بخوابانند..
تا بعد از مدتی باورمان نشود کسی هستیم و دائم گیرنده ی محبت دیگران شویم، بدون آنکه خودمان اثر محبتی در عالم وجود داشته باشیم.❤️

الله دارد به ما محبت می‌کند و با الله نیازی به محبت کسی نداریم.
خداوند ما را به بلندای ابدیت و حامل نفخه الهی می داند، مقام ما را عرشی تعریف می‌کند، پس تنها راه اشباع شدن از محبت آسمانی ها اینست که تشنه ی محبت زمینی ها نباشیم و برای اینکه از محبت آسمانی ها سرشار شویم باید دائم به دیگران محبت نثار کنیم، چرا که اگر خداوند پیش ما عزیز است باید عزیزان او هم پیش ما عزیز باشند. پراکنده کنیم محبت را... حتی اگر خودمان از دریافت محبت محروم بوده ایم. 
پس ما میتوانیم مظهر اسم رحمن و رحیم خدا شویم و سرمایه های بی اندازه داشته باشیم... یک ثروتمند حقیقی هیچ وقت خودش را کوچک میکند و با حقارت محبت را از دیگران دریغ میکند؛ از فلانی بدمان بیاید چون به ما کمک نکرده، با فلانی نجوشیم چون به ما دشمنی کرده، با فلانی گرم نگیریم چون ما را تحویل نگرفته... این حقارت روح است.
چه زیبا و به جا گفته شهید دکتر چمران:
"من قدر خود را بزرگتر از آن می‌دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم، حتی اگر آن شخص قدر محبت مرا نداند."

هرچقدر روح ما وسیع تر شود، بهشت وسیع تری خواهیم داشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۰۲


اگه بری به آدمِ ۱۰۰ سال پیش بگی آقا می‌دونی برق چیه؟! میگه نمی‌دونم چیه ، نمی‌خوامم بدونم چیه! از اون بهترش رو هم دارم! "شمع" دارم!
چرا؟!
چون «درکی» از این موضوع نداره!
واس خاطر همینه که ماها هم درکی از زندگی در زمان اهل بیت نداریم.
ما «ولیِ معصوم» ندیدیم به خودمون...
به خاطر همینه که بود و نبودِ امام زمان تو زندگی‌مون تفاوت محسوسی ایجاد نمی‌کنه...
و می‌تونن با چند میلیون حقوق و چارتا تیر و تخته و دکون دستگاه ، گولمون بزنن!

برخورد و پلنِ خدا تو جامعه ی "ایمانی" و جامعه ی "غیرمعتقد" باهم متفاوته!
اگه بود و نبودِ امام زمان رو احساس نکنیم ؛ چون جزو جماعت مؤمنین حساب میشیم ، انقدر بلا و گیر و گرفتاری سرمون میاد تا بالأخره بفهمیم که جز خدا و امام زمان هیشکیو نداریم.
این که ما می‌گیم اگه تو مملکتِ ما فساد و رانت و گناه زیاد بشه ، بلا و بدبختی و زندگیِ سگی و پرحقارت هم از اون ور زیاد میشه ولی همین چیزا اگه تو ناف نیویورک رخ بده شاید آب هم از آب تکون نخوره دلیلش همینه...
این که خدا از ما بچه مسلمونا توقع دیگه ای داره...
میخوام بگم
فقط‌یجوری‌زندگی‌کنیم
که‌امام‌زمان اومد‌...
یه‌وقت‌بهمون نگاه‌نکنه
بگه‌فلانی‌تو هم که در یاریِ امامت ‌بی‌خیال‌بودی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۵۴

#شهادت را به بامرام ها میدهند.
به مهربان ها!
به آن فعال های همیشه آماده ی کار!
به بخشنده ها!
به دلسوزها!
به پرکارهای کم استراحت!
به متواضع های همیشه امیدوار!
به هیئتی و مسجدی بی ریا!
غرور و شهادت
خودخواهی و شهادت
عیب جویی و شهادت
خودپسندی و شهادت
قیافه گرفتن و شهادت...
چشم‌دیدن این و آن را نداشتن و شهادت...
توهم کسی بودن
شهوت دیده شدن
تنبلی و وقت گذرانی
از زیر کار در رفتن
یکسره غر زدن
و
شهادت...
هیهات...شهادت را به بی خیال های کم کار، به همیشه خسته های پر ادعا، به تماشاچی های عافیت طلب نمیدهند... که نمیدهند...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۵۲

برای هم دعای شهیدانه زیستن کنیم... از امشب به بعد یک روز سهم مان از این دنیاست یا یکصد سال... نمیدانم... اما بی ادعا و بی غرور و بی هرچه نیّت بد بودن ... بی هرچه سنگینی کدورت... بی هرچه ما را از او دور می‌سازد...بی هرچه ما را به خودمان، نفس مان، اسم‌ و لقب و جایگاهمان مشغول میکند حتی اگر ظاهر مقدس دارد... بی هرلذتی که از ما میگیرد لذت انس با خدا را... بی رفاقت‌های بی صداقت و دوست داشتن و دوست داشته شدن های پوشالی... بی انتظار محبت دیدن و توقعِ دیده شدن و بی آرزویِ محبوب این و آن شدن... بی هرچه رقابت و حسادتِ پنهان... بی هرچه یکسره در گوش مان می‌خواند فقط خودم کارم درست است!!!...بی هرچه تنبلی و بی حالی و درجازدن... بی هرجدل و بحث و بگو مگو و هیاهویی که در پی اثبات درست بودن خودم و تفکراتم به عالم و آدم هست...
بی هرچه تعلق دست و پاگیر، ادامه ی مسیر دادن... بی هرچه تلاش برای پایین کشیدن دیگران و بالارفتن خودم... بی هرچه دست و پا زدن برای شهرت، برای ستایش شدنم توسط خلایق... بی هرچه بوی بی معرفتی و بی مرامی و رفیق نیمه راهی میدهد...بی هرچه ما را با هزار رنگ و فریب دلبسته میکند و بازی می‌دهد
و
با...با هرچه پاکی و اخلاص و نشاط و سرحالی و صدق نیت و تواضع و مهربانی و خیرخواهی این روزهای باقیمانده عمر را در آغوشِ لبخندِ خدا بودن...
که ولله اگر شهید بودیم... شهید میشویم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۴۷

خیلی اوقات که مشغول انجام تکالیف مدرسه با گوشی هستم والدین فکر می‌کنن بازی می‌کنم. چطور می‌تونم این سوءتفاهم رو حل کنم؟

قصه این روزهامون رو دوست دارم قصه آدم‌هایی که مدام مجبورند با تغییرات مختلف هماهنگ بشن. سبک مدرسه رفتن جدید، سبک معلمی کردن جدید، سبک تکلیف ارائه دادن جدید، سبک امتحان دادن جدید. و ... قبلا هم تغییراتی بود که باید با آن هماهنگ می‌شدیم ولی خیلی دیر به دیر و جزئی. اما حالا افتادیم وسط میدان تغییرات بزرگ و متنوع.

  قصه این روزهامون رو دوست دارم هرچند هماهنگ شدن با تغییرات نیاز به زمان داره. مامان باباهامون  هم از این قاعده مستثنی نیستن و برای هماهنگی با سبک جدید درس خوندن ما نیاز به زمان دارن. پس بیاین کمی صبورتر باشیم.  البته راهکارهایی هم هست که این فرایند هماهنگی راحت‌تر اتفاق بیفته. 

 باید اعتماد‌سازی کنیم. یعنی اینکه تا حدی اون‌ها را در جریان درس و مشق و نحوه انجام تکالیف و کارهای خود قرار دهیم. 

 سعی کنیم با برنامه‌ریزی و زمان‌بندی مناسب از کِش‌دار شدن تکالیف و آمیخته شدن همه زندگی با فضای مجازی و درس و تکلیف بپرهیزیم. حتی اگر در برنامه‌ها زمانی رو برای بازی و سرگرمی در فضای مجازی قرار می‌دهیم، به آن پایبند باشیم و به والدینمون هم بگیم که فقط در این زمان مشغول بازی و سرگرمی در فضای مجازی هستیم. 


 مراقبت پذیر باشیم. یعنی بپذیریم که والدینمون در مواجهه ما با فضای مجازی نگرانی‌های به حقی دارن و به اونها اجازه بدیم که از ما مراقبت کنند. همانطور که بعدها وقتی پدر و مادر شویم از فرزندانمان مراقبت خواهیم کرد چون عمیقا دوستشان داریم. البته شاید روش‌های مراقبت با هم فرق داشته باشند. 

قصه این روزهامون رو دوست دارم قصه آدم‌هایی که تلاش می‌کنن اعتماد سازی کنند. برنامه‌ریزی داشته باشند. و با درک نگرانی والدینشون، مراقبت پذیر بشن. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۱۰

هر آنچه و هر آنکه بویی از تو برده باشد جذاب است 

این یه قانونه 

وقتی یه نفر پیدا میشه که میتونه حالت رو خوب کنه توانایی شو داره که تغییرت بده محبت کردنش خاصه 

حتی یادش هم میتونه غوغا کنه

مگه میشه دوستش نداشت مگه میشه بهش بی تفاوت بود اصلا مگه میشه بهش فکر نکرد ؟

مگه میشه به راحتی بذاری از زندگیت بره 

یه تجربه عجیده یعنی عجیب و جدیده 

نداشتم و نبوده اما حالا هست ،هست و خداروشکر که هست 

و خیلی جالبه که برام تکراری نمیشه انگار خدا اینا نرم افزار تکراری شدن رو غیر فعال کرده 

هر روز محبته بیشتر و بیشتر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۱۶

 

سکوت رو دوست دارم چون بیشتر میتونم به یادش باشم 
سکوت دریست برای ورود حکمت 
اگه سخن گفتن نقره باشد سکوت طلاست 
کسی که عقلش کامل میشه کلامش کم میشه 
از تفسیر بگذریم سکوت خیلی قشنگه خیلی 
عشق و سکوت خیلی به هم مربوطند 
اصلا انگار عاشق ها اهل سکوتند
سکوتی معنا دار 
حتی دوست ندارند بلند بلند گریه کنند 
اشک میریزند در سکوت 
اهل حرف زدن با چشم هستند 
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 
حرفها رو باید از چشم ها خوند چشمها صادق ترینند 
چشم نمیتونه پنهان کنه نمیتونه کتمان کنه نمیتونه سکوت کنه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۷

یا فاطمه

به نام خدای مادر 

دیدید بعضی ها چقدر فرزند مادرند (بچه ننه ) این فرزند مادر بودن بین همه آدم ها یک صفت بد به حساب میاد الا یک جا 

اون کسی که فرزند مادره چون خیلی هواشو داشتند سوسول بار اومده باید انگار همه چیز براش آماده باشه اونم با کیفیت که یک وقتی خدایی نکرده کوچک ترین اذیت هم نشه (خداییش دارم مینویسم حالم بد میشه از دست این جور آدم ها ) 

آخه فرزند مادر بودن  تا چه حد ؟!!

نمیتونی بهش بگی بالا چشمت ابرویه به تریج قباش برمی خوره چه بر خوردنی 

بعضی ها خودشون میدونن که فرزند مادرند بعضی ها هم مخفی میکنن این موضوع رو اما امروز اومدم تو این پست فریاد بزنم 

من فرزند مادرم اونم با افتخار 

مادری که مثلش نیست مادری که نمونه خلقته بهترین زنان عالمه و نور آسمانها و زمینه 

این قدر محبتش زیاده که نمیشه فرزندش نبود 

و اونقدر که محبتش یه جوریه که منو سوسول کرده این محبته 

البته یه فرقی هم داره اونم اینه که اونجا دوست نداری اذیت بشی حتی یه ذره اینجا حاضری اذیت بشی و اصلا اذیت شدن برای این مادر بهترین لذت هاست

اره اصلا اینجا من بچه ننه ام 

قربونت بشم مادر ممنون که منو به فرزندی خودت درآوردی 

روزت مبارک مادر آسمانی 

چادرت را بتکان روزی ما را بفرست 

ای که روزی دو عالم همه از چادر توست 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۲۴

به نام خدایی که با همه بنده هاش مهربونه و با بنده های خوب و با ایمانش مهربون تره

واقعا مگه میشه عشق نباشه و کار کرد؟ مگه میشه عشق نباشه و از خیلی چیزها عبور کرد ؟ عبور از سیم خاردار ها لازمه ش عشقه حتما باید عاشق باشی که بتونی بگذری از لذت هایی دسته پایینی .

عاشق باشی بند خواب و غذا هم نیستی اگه یک وعده دو وعده هم چیزی نخوری اگه خوابت کم بشه یا از وقت خوابت ساعت ها بگذره اصلا خستگی رو احساس نمیکنی


عجب معجزه ایه این عشق

آقا جان خیلی دوستت دارم این چهار کلمه نمیتونه تمام احساس من رو بیان کنه

گریه عاشق برای معشوق خیلی زیباست گریه ی تمنا گریه ی عشق گریه ی فراق


تصویر بالا مربوط به گروهم در مسجد المهدی که تقریبا سه ماهی هست باهاشون در ارتباطم 20 نفرند و همه کلاس ششمی بچه های با معرفت و خیلی پرشور و باحال

دم همشون گرم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۶:۴۶
روزهای پر تلاش خیلی بیشتر از روزهای تعطیل بهم میچسبه با اینکه خیلی خسته میشم و گرسنگی میکشم اما انگار میل تلاش هم تو فطرت انسانه البته تلاش به همراه عشق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۲۰:۰۰

میشه گفت که خیلی خوبه ، البته خوبیش به چیزیه که ....

کار خوبه که عاشقش باشی ، اگه نباشی رشد که نداری هیچی انگیزه هم نداری اصلا میخوای هر جور شده بپیچونیش

اما اگه عاشق کارت شدی بیشتر از وقتی که باید وقت بذاری وقت میذاری هر روز نشاط داری ، حالت خوبه و کلا حوصله ت هم بیشتره

خلاصه خیلی خوبه

شرایط امسال با پارسال خیلی متفاوته یعنی خیلیااااا

لطف خداست

خداجون ممنونتم به خاطر لطف زیادت

مخصوصا اون لطف خیلی خاص که (خب بله اشاره میشه که هیسس!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۱
قبول داری؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۹

گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم

گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم


و چه زیباست این رمز من «عشق رمز تکامل» هر چه که جلوتر میرم اعتقادم به جمله کوتاه و پرمفهوم که خودم اولین بار از زبانم جاری شد و بهتر است بگویم که بر زبانم جاری کردند بیشتر و بیشتر می شود.

 

عاشق نباشی حس باران را نمی فهمی
فرق قفس با یک خیابان را نمی فهمی

عاشق نباشی می روی در جاده ها،اما
معنای فصل برگ ریزان را نمی فهمی

عاشق نباشی،زندگی بی رنگ و بی معناست
درد درون چشم انسان را نمی فهمی

در شعرها دنیایی از اسرار پنهان است
عاشق نباشی،درد پنهان را نمی فهمی

عاشق نباشی فصل پاییز و بهار، حتی
زیبایی فصل زمستان را نمی فهمی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۲

سلام خدا سلام فرشته ها سلام به همه مخلوقات خدا سلام به دوستان نزدیک خدا

دوباره وبلاگ یک ثانیه آزگار رو بروز میکنم قربه الی الله

اینم خودش یه حرکت میتونه باشه

چی همه تغییر که ازش بی خبرین اگه براتون بگم کلی شاخ در میارین

گرفتاری های عجیب و غریب و اتفاقات عجیب و غریب و قصه های عجیب و غریب نمیدونم از آخرین پستم چقدر میگذره اما تو همین مدت خیلی اتفاقات خوب و بد رخ داده زیاد کنجکاو نشین لطفا که قول دادم سکرت باشه اما عوضش یک ایده هایی زده تو کلم که شاید خوندنی و شنیدنی باشه

برای شروع همین قدر خوبه

یا علی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۰۰:۱۳

چقدر خوبه آدم یکی رو داشته باشه که هر وقت دلش روضه خواست دو تا دستشو بزاره رو شونه هات و شروع کنه برات روضه بخونه ، روضه ارباب، روضه مادر،روضه علقمه، روضه امام حسن ، آخه من با روضه بزرگ شدم ، اگه آبرویی برام هست از سر همین روضه هاست ، خدا میدونه من لذتی که از روضه میبرم از هیچی نمیبرم بیشتر دوربریام اکثرا سینه زنی گوش میدن ، منم اهل نوحه گوش کردن هستم اما میمیرم برا روضه ، روضه انسان رو بیدار میکنه ، روضه انسان رو انقلابی میکنه ، اصلا به نظرم بدون روضه کسی نمیتونه خودشو بسازه و سیر سلوک داشته باشه اصل سیر سلوک روضه ست ، اشک روضه آب حیاته ، جان تازه به زتدگی میده امشب برای کاری رفتم بیرون تو ماشین هوس روضه کردم ، حالم حال خوبی بود ، خانم فاطمه زهرا انداخت به دلم که روضه گوش کنم روضه مادر رو گذاشتم  رفتم مدینه...

روضه آدابی داره ، شنیدین میگن میخواید تو نماز حضور قلب داشته باشین باید قبل از نماز خودتون رو آماده کنین روضه هم همینه ، اگه میخوای تو روضه حالت خوب باشه باید از قبل خودتو مهیا کنی، هوس روضه ، عجب هوسیه ، تا باشه از این هوس ها،

خلاصه امشب خانم منت گذاشت سرم ، بی بی جان ممنون

اما واقعا چقدر خوبه آدم یکی رو داشته باشه که هر وقت دلش روضه خواست دو تادستشو بزاره رو شونه هات و شروع کنه برات روضه بخونه ، چقدر خوبه.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۸

باید رفت ، باید حرکت کرد و اراده کرد ، اینجا جای قرار نیست ، نروی میبرن، جای قرار جای دیگر است ، بریدن و پرکشیدن زیباست

الذین هاجرو ..... وسوسه ام میکند انگار تو قفس زندونی شدم ، وقتی به مرغ عشقم نگاه میکنم که تو قفس با قفس خو گرفته و اصلا تلاشی برای بیرون آمدن نمیکنه حتی زمانی که در قفس بازه بهم میریزم با خودم میگم نکنه منم خو گرفتم با این دنیا و دنیایی ها خودم حالیم نیست ، من اگهر جای این مرغ عشق بودم اونقدر خودم رو به قفس میزدم که در بروم باز شه بپرم ، مثل همین الان که باید برم نمیدونم کجا و چجوری اما میرم ،دیگه نمیتونم بمونم موندن اینجا یعنی خسران و ضرر آهای مردم دنیا دنیا محل قرار نیست  دنیا درسته خیلی قشنگه دنیا درسته سرگرم کنندست و جذاب اما باید گذشت تا بهترین ها نصیبت بشه اینها برای مومن کمه ،کم که چه عرض کنم یه جور مانع ست برای نرسیدن ، اینجا علایق خیلی زیاده همسر و بچه هام ف مادرم و برادرام و خواهرم ، رفیقام ، و مهمتر از همه آرزوهام که خیلی وقتا منو نگه داشت نتونستم به خاطرش بپرم ، اما الان باید برم باید بپرم خدایا من دیگه باید بپرم اما هنوز احساس میکنم یه چنتا از اسماعیل های درونم رو به قربانگاه نبردم تا خالص خالص بشم ، شاید همین هاست که دلیل تا الان موندن من شده ، اما من میرم

امروز دارم این مرغ عشق رو میبرم مزار شهدا تا آزادش کنم نمیدونم چی حسی داره اما میخوام ببینم آزادی رو وقتی تجربه میکنه حالش چطور میشه

کاش یه روز صاحب من هم تصمیم بگیره منو از این قفس دنیا آزاد کنه ، هرچه بیشتر اینجا بمونم میترسم بیشتر با اینجا خو بگیرم مثل مرغ عشقم

من رفتم مزار یا علی

به امید آزادی

به امید شهادت

تاسوعا پیش عباسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۳۶

دیروز تو فضای مجازی با یک دانش آموزی آشنا شدم که سن و سالش پایین بود ولی متاسفانه اون فضا تاثیری گذاشته بود روش و دچار افکار منحرفی شده بود و برای من واقعا جالب بود که چطور شده با این سن اینگونه رفتاری پیدا کرده و این تفکرات و گفتارها در اون نقش بسته و از خودش در این مورد سوال کردم که جواب داد دیگه دوره عوض شده و عشق بازی سنش پایین آمده

یک دفعه یادم رفت سوی مطلبی که چند وقت پیش تو یک کتاب خوندم که نوشته بود

رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟
رزمنده در جواب عراقی گفت نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده.

خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب «پایی که جا ماند»

واقعا سن عشق رو کی تغییر میده؟
سن چه عشق هایی رو برای ما پایین میاره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۲

این سه روز به سر رسید بعد از دعای ام داوود فقط داشتم خودمو مشغول میکردم که یه جورایی خودمو کنترل کرده باشم ، آماده کردن بسته های فرهنگی برای معتکفین فقط یه بهونه بود اونجا برای من ، بغض گلومه گرفته بود آماده ترکیدن بود که یه لحظه یادم اومد که باید کلیپی که آقا مصطفی یکی از طلبه هایی که تو اعتکاف بود و من تازه باهاش رفیق شده بودم رو نشون بدیم ، درست مصطفی روبه روم نشسته بود بهش گفتم مصطفی جان میشه کلیپ رو بدی به آقا هانی تا پخش کنه ...

اینو گفتمو دوباره مشغول بسته ها شدم یه لحطه به خودم اومدم دیدم مسجدخاموشه هم زل زدن به پرده دیتا ، صدای گریه و هق هق جمع بلند شده بود من دین اون کلیپ رو که روز قبلش مصطفی بهم نشون داده بود ادا کرده بودم یه لحظه ناخودآگاه از کار دست کشیدم دورم شلوغ بود بچه ها هم با من مشغول کار بودم ، هرکار کردم که خودمو کنترل کنم نتونستم ، اشکم سرازیر شد دوست داشتم با صدای بلند گریه کنم مسجد یکپارچه شده بود تو اون سه روز شاید بهترین لحظه ها بود بعد از کلیپ تا اذان انگار همه تو یک بهت معنا داری بودن انگار همه میخواستن مدافع حرم بشن انگار همه آرزوشون شهادت بود ،بله کلیپ شهید توفیقیان رو پخش کردیم از عمد نگهداشتیم برای لحظه آخر باز برای چندمین بار تو زندگیم تاثیر گذاری شهید رو حس کردم ، موجود زنده تاثیر گذاره ، آیه لا تحسبن الذین قتلوا رو با جون دلم بهش شهادت دادم ، بعد از اون بهت و گریه جمع ، بهجتی عجیبی مسجد رو فراگرفته بود انگار همه به اون چیزی که میخواستن رسیده بودن حس خیلی خوبی بود ، اعتکاف امسال طوری بود که خود آقاجانمون عنایت ویژه ای داشت از همون لحظه شروع انسان احساس میکرد سیر صعودی داره از همون نماز صبح روز اول از همون مدح آقا امیرالمومنین که خودجوش یک گوشه مسجد به پا شد از ختم های قرآنی که بیشتر اون جمع پاش موندن تارسید به دعای کمیل و مناجات امیرالمومنین  و نفس گرم حاجی که همیشه حال انسان رو دگرگون میکنه و نشستن با معتکفین که انسان تو اون لحظه ها واقعا میتونه لحظه ای از بهشت رو اونجا بچشه بچه هایی که واقعا سرتاسر نورند و زیبایی ،کنارشون سه روز زندگی کردن رو انسان نمیتونه با هیچ لذتی عوض کنه ، وقتی میدیدی بچه ها دارن نماز شب میخونن و توحال خودشونن طالب این بودی که  فقط بشینی بهشون نگاه کنی و لذت ببری وقتی میدیدم که بعضیها تا همه افطار نمیکردن افطار نمیکردن اونجا روضه حضرت عباس دیوونت میکرد عاشقش میشدی ، وقتی آدم میدید تو جمع یه کسایی هستن که نمیخوابیدن تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته روضه بی بی زینب دیوونت میکرد اونجا فقط باید چشاتو باز میکردی بعد اون وقت میدیدی که بعضی ها دارن یه طوری دیگه عبادت میکنن عبادتشون شده بود حال معنوی ایجاد کردن برای بقیه خدا خیر بده به تک تک شون

یکی از اتفاق هایی که ما رو به اوج نزدیک کرد مراسم شب وفات بی بی زینب کبری بود خدا نفس حاج مصطفی و مداحامون رو گرم نگه داره یکی از بهترین مراسم هامون بود دست نوازش سیدالشهدا رو میشد اون شب حس کرد

خدا تو مهمونیش سنگ تموم گذاشت آخرش هم کاری کرد که عاشقش بشیم این اعتکاف فراموش نشدنیه ، دیگه هر وقت حرف از عشق بیاد یاد اعتکاف میفتم

عشق یعنی با داداشات سه شبانه روز تو مسجدی که به نام اربابه معتکف بشی و خدا تورو به اوج برسونه 

آخ که چقدر زیباست ،

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۱

شب که رسیدم خونه بعد از اینکه خانمم یه استکان چای آورد و جاتون خالی جاریش کردم در رگ امودم سراغ لپتاب چشتون روز بد نبینه دیدم که لپتاب خیس خیسه ، جا خوردم عجیب ، سریع باتریشو در آوردمو کلی با نق و نوق داشتم باهاش ورمیرفتم با اجازتون دیگه روشن نمیشد خب خودم میدونستم که لپتابم از کجا آب خورده آخه من دو تا فرشته شیطون ، شیطون که میگم خودتون برید تا آخرش تو حونمون داریم عارفه زهرا و امیر علی که خدا برا خودش نگهشون داره، بعله لاصه قصد شستن لپتاب کردن البته به شیوه خودشون خداییش تمیز هم شد از موقعی که خریده بودم به این تمیزی ندیده بودمش اما نمیدونم چرا از تمیزیش ناراحت بودم فقط روشن نمیشد ، خلاصه گفتیم آتیش گرفته و سوخته خانمم گفت تو بگیر بخواب من یه کارش میکنم منم اعصاب نمونده بود برام دو میلیون پولشه اونم با بدبختی  قسطش تازه تموم شده بود هیچی دیگه با همون وضع خوابیدم صبح که برا نماز پاشدم رفتم سراغش دیدم خانمم لپتابم رو برده زیر بخاری گذاشته تا آبش خشک بشه ، روشنش کردم بگید چی شد بعله روشن شد اما نمیدونم چرا صفحه کلید قاطی کرده بود هر کار کردم نشد که نشد حتی یه عبارت کوتاه هم نمیتونستم تایپ کنم چه برسه که وبلاگمو بروز کنم با گوشی هم که نمیشه یعنی اعصاب خورد کنیه خلاصه دستم بسته بود و الا کلی اتفاق تو این مدتی که نتونستم بیام افتاد از جمله سفرم با خانواده به قم و اصفهان و اردوی میثاق با شهیدان و اتفاقات شهر و کشور ، شعار سال و خائن شدن بعضی ها و خلاصه کوتاه کنم ، اما ان شالله اگه تونستم یه اشاره ای خواهم کرد خلاصه سال نوتون مبارک.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۵۵

این روزا ایام شهادت بی بی دو عالم فاطمه زهراست ، تا دیشم مراسم داشتیم روزای پرکار و سختی رو گذروندم ، مسئولیتم سنگین بود الان که یه مقدار فراغت حاصل شد اومدم سراغ وبلاگم که دینم رو ادا کنم تو اینجا ، از روزی که حضرت آقا جلسه داشتند با خبرگان رهبری و حرف از انتخاب رهبر جدید زدند کلا همه رفتیم تو شوک که این چه حرفیه که آقا میگن من خودم که طاقت این حرفها رو ندارم یکی دو کلمه با صاحبمون صحبت کنم ، آقا جان ما امیدمون به شماست امید به ظهورتون هنوز پر رنگ پررنگه آقا پس کی میاین ببینید نایبتون چطور صحبت میکنه اخه ما دیگه طاقت این حرفهارو نداریم برامون خیلی سنگینه اصلا منکه نمیفهمم چه اتفاقایی داره میفته انگار همه چیز بهم ریخته شده ما چیزی دیگه ای تصور میکردیم یا امام زمان تا الان درسته ندیدیمتون درسته شیعه خوبی نبودیم اما هر چی خواستیم بهمون دادی الان تمام خواستمون اینه که رهبرمون تا ظهور خودت رهبرمون باشه درسته ناشکری کردیم اما قول میدیم خوب بشیم قول میدیم سرباز واقعی ولایت باشیم آقاجان آقامون رو حفظ کن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۲۹

تو فاطمیه بود که تصمیمم رو جدی گرفتم برای این سفر کوتاه خودمو آماده کردم عباسم قرار شد با من بیاد صبح ساعت 5:30 قرار حرکتمون بود آما عارفه تب کرد صبح بردمش دکتر تا رفتیم و برگشتیم شد ساعت 9:30 دیگه ساعت 10 حرکت کردم سر راه عباس رو هم برداشتم و راه افتادیم نماز ظهر رسیدم گرمه یک ناهار مختصر و نماز و باز حرکت کردم از قبل برنامه ریزی کرده بودم که نماز مغرب و عشا رو تو مسجد جامع افسریه بخونم اما چون دیر حرکت کردم معلوم بود که نمیرسم ...

ساعتای 8:30 بود که رسیدم تهران اما احساسم این بود که سهیل و دوستاش چون شب پنج شنبه است و فرداش تعطیلن تو مسجد باشن حدس و احساسم درست بود به زحمت مسجد رو پیدا کردم اما در اصلی مسجد بسته بوددر تو کوچه رو هم نگاه کردم اونم بسته بود اما لامپ های مسجد روشن بود رفتم تو ماشین گوشیمو برداشتم و پیامکی با این متن به سهیل دادم ،سلام سهیل جان خوبی؟ کجایی پسر؟ به سهیل قبلا گفته بودم که احتمالا چهارشنبه بیام ، سهیل نوجوون مسجد جامع افسریه است که به طور کاملا اتفاقی تو تلگرام با هم آشنا شدیم هیچ کار خدا بی حکمت نیست تقریبا هر شب با هم سلام و احوالپرسی و چت داشتیم در مورد مسائل گوناگون

همونطور که منتظر پیام سهیل بودم دیدم یکی از در مسجد اومد بیرون بعد از چند لحظهدیدم سهیل و دوستاش به همراه مربی شون اومدن بیرون خب اولین بار بود که سهیل رو می دیدم اما عکساشو برام فرستاده بود خلاصه شناختمش از ماشین پیاده شدم سهیل چشماش به من افتاد نگاهش طوری بود انگار انتظار نداشت منو اونجا ببینه جا خورد اومد جلو خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی با سهیل و دوستاش به مربی شون گفتم اگه وقت دارید چنتا سوال دارم باروی باز جواب مثبت داد و منو تعارف کرد به مسجد همه باهم رفتیم تو مسجد حیاط با صفایی داشت خوشم اومد رفتیم تو مسجد بچه ها مشغول بودن هر کسی دنبال کاری بود زیاد نرفتم تو نخشون خلاصه نشستیم و من سوال هام رو پرسیدم از اینکه شما مبنای کاریتون چیه و کلا برنامه تون آقا محمد رضای نیازی که طلبه خوش سیما و خوش برخوردی بود کامل همه چیرو با جزئیات برام گفت واقعا مفید جالب بود برام ،سهیل رو فرستاد برام کتاب اورد کتابهایی که برام جالب بود مهمان نوازی خوبی داشتند بینابین صحبت شوخی هم زیاد میکردیم هم من هم آقا محمد رضا خلاصه صبت ها کامل و جامع بود اما من چون دوست دارم این طور رابطه ها بمونه شماره آقا محمد رضا رو گرفتم قرار بود شب بریم پیش محسن تو خوابگاه محسن وسط صحبت ما به عباس زنگ میزد که بپرسه ما کجاییم عباس بهش آدرس داد محسن با معرفت اون همه راه رو پاشد اومد به خاطر ما من که خیلی شرمندش شدم محسن که رسید ما هم دیگه پاشدیم که بریم رفتیم جای ماشین خداحافظی کردم با سهیل و دوستاش و آقا محمد رضا نشستم تو ماشین با محسن و عباس ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 11:30 اصلا باورم نمیشد انگار خیلی خوش گذشته بود واقعا هم خیلی خوش گذشت خلاصه راه افتادیم به محسن گفتم کجا باید بریم گفت میدان آزادی گفتم بلدی گفت نه، دیگه پرسون پرسون رفتیم تارسیدیم به دانشگاه تهران محسن گفت بریم سلفی بگیریم منم جدی گفتم بریم و رفتیم و این بود اولین سلفی این سفر چون محسن گوشیشو تازه گرفته همه جا سلفی میگرفت رفتیم خوابگاه دیر وقت بود تا رسیدیم و خوابیدیم شد ساعت 1:30

و خوابیدیم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۵
هجوم شیاطین و نفس اماره هر چند وقت یکبار, عجب امتحانیه, فکر کن تمام شیاطین رو مامور کنن برای تو, حالا جالبه اینطور وقتها ادم قدرتش زیاد میشه البته با اراده اما وقتهایی هم میشه انسان با یک هجوم ابتدایی یک شیطانک کارو خراب میکنه میدونی رمزش چیه, بله عجب و غرور...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۰۸
ساعت یک شب خبر فوت یکی از نزدیکارو بشنوی, باید تا صبح به این فکر کنی که کی نوبت من میشه, واقعا مرگ خیلی نزدیکه خیییلی, بعد با خودت میگی که خب من با این اوضاع و احوال چیکار کنم اون وقته کع بهم میریزی خدا به من فهم بده شعور بده درک بده
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۳

خب دیگه چیکار میشه کرد باید کار کرد همه جا ، هرجور که شده ، نمیشه ایستاد فقط تماشا کرد من هم بنا بر وظیفم کانال نو+جوان رو در تلگرام ایجاد کردم تا بتونم تو شبکه ها اجتماعی هم کاری کرده باشم لینک زیر رو بزنید تا وارد کانال بشید یا اینکه لینک زیر رو برای یکی از دوستانتون بفرستید و روی اون بزنید ....    telegram.me/yeksanieazegar

در این کانال سعی کردم مشکلات نوجوون ها رو بیان کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۶

زوایای اعدام شیخ نمر از دید خودم

 

شیخ نمر رهبر شیعیان عربستان که یک طلبه انقلابی و از شاگردان مکتب امام خمینی بودند دو سال قبل بدست وهابیت نامسلمان زخمی مجروح و دستگیر میشود .

و دیروز خبر اعدام ایشون تمام رسانه ها رو پر کرد و دل شیعیان رو یکبار دیگه خون کرد عربستان با این اشتباه سیاسی گور خودش رو کند و آل سعود شمارشگر معکوس عمر خود رو به شمارش درآورد ، آه مظلوم ، خون مظلوم دامنگیر انها خواهد شد

اما این اشتباه سیاسی از کجا آب میخوره

کسی نیست که ندونه آمریکا داره در این منطقه شطرنج بازی میکنه و مهره هاشو وادار میکنه به یکسری کارها که منطقه رو به کل بهم بریزه آمریکا با اینکار اراده کرده که بین شیعیان و سنی ها اختلاف اساسی بیاندازه و کلا وحدت مسلمین رو از بین ببره کسی نیست که این واقعیت رو انکار کنه اتفاق در نیجریه ، انفجارها در پاکستان ، جنگ یمن و بحرین همه تایید کننده این حرفه

اما حرف آخر

بوی ظهور میاد انگار همه چیز داره جفت و جور میشه که حضرت تشریف بیارند حواسمون رو جمع کنیم خودمون رو آماده کنیم

با ید آمادگیمون رو برسونیم به صد در صد و این تنها با بصیرت و انجام تکالیف اجتماعی و فردی امکان پذیره

یک لحظه غفلت یعنی جاماندن از...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۰

یکی از مراجع بزرگ شیعه ؛ حضرت آیت الله میرزای نائینی است که به استادالفقهاء و المجتهدین شهرت داشته اند

ایشان استاد بسیاری از مراجع ؛ از جمله آیات عظام ، میرزا مهدی اصفهانی، ابوالقاسم خویی ، محسن حکیم ،  علامه  طباطبایی، سید جعفر حسینی شاهرودی ،سید احمد شهرستانی، میرزا محمود حسینی زنجانی، محمدتقی بهجت، سید عبدالرسول آیتی بهبهانی ،سید جمال الدین گلپایگانی ، سید محمد حجت کوه کمری ،سید محمد هادی میلانی ،شیخ محمدتقی آملی ،میرزا هاشم آملی و بسیاری دیگر از مراجع و بزرگان بوده اند

 در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (عجل الله فرجه) از بین برود و سقوط کند.

 شبی به امام عصر (عجل الله فرجه) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود.

مرحوم نائینی در عالم خواب مشاهده می کند که حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) تشریف آوردند و دیوار در حال ریزش را سر جایش قرار دادند و فرمودند:”اینجا(ایران شیعه) خانه ماست، می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند”  [ملاقات با امام عصر(عجل الله فرجه) صفحه ۱۳۷]

این داستان ؛ قابل توجه فتنه گران باشد . این کشور، کشور امام زمان است و این منافقین نمی توانند این کشور را به دست آمریکا بدهند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۰

به من رحم کن بی قرارم بیا
کجا بغضمو جا بذارم بیا

نمی دونم این چندمین جمعه بود
حساب زمانو ندارم بیا

هوای جهان سرد و طوفانیه
تو می دونی این قصه طولانیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۸
اره انسان گاهی به خودش نگاه میکنه به رفتار خودش توجه میکنه توقع ایجاد میشه براش, و اگه اون چیزی که توقع داشت انجام نشه کلی بهم میریزه, زندگی کردن براش تلخ میشه میتونم با جرئت بگم که همه ناراحت شدنای ما از همدیگه به خاطر توقع, خب توقع نداشته باش تا ناراحت نشی, اما خب از بعضی ها نمیشه توقع نداشت مثلا از..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۸

به مناسبت سالروز رحلت عارف بالله علامه طباطبایی مولف تفسیر ارزشمند المیزان

یکی از دوستان فاضل در روزگار جوانی که شوق بیداری و تسلط بر نفس و رسیدن به سعادت به سر داشته است به علامه نامه ای می نویسد و ضمن بیان موقعیت خود برای رسیدن به مقصود دستورهای عملی طلب میکند.

               

 

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک نخبه الفلاسفه و آیه الله العظمی جناب آقای طباطبایی ادام الله عمرکم ماشاءالله سلام علیکم و رحمت الله و برکاته

کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22ساله ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۴