فصل خلوت 95
این سه روز به سر رسید بعد از دعای ام داوود فقط داشتم خودمو مشغول میکردم که یه جورایی خودمو کنترل کرده باشم ، آماده کردن بسته های فرهنگی برای معتکفین فقط یه بهونه بود اونجا برای من ، بغض گلومه گرفته بود آماده ترکیدن بود که یه لحظه یادم اومد که باید کلیپی که آقا مصطفی یکی از طلبه هایی که تو اعتکاف بود و من تازه باهاش رفیق شده بودم رو نشون بدیم ، درست مصطفی روبه روم نشسته بود بهش گفتم مصطفی جان میشه کلیپ رو بدی به آقا هانی تا پخش کنه ...
اینو گفتمو دوباره مشغول بسته ها شدم یه لحطه به خودم اومدم دیدم مسجدخاموشه هم زل زدن به پرده دیتا ، صدای گریه و هق هق جمع بلند شده بود من دین اون کلیپ رو که روز قبلش مصطفی بهم نشون داده بود ادا کرده بودم یه لحظه ناخودآگاه از کار دست کشیدم دورم شلوغ بود بچه ها هم با من مشغول کار بودم ، هرکار کردم که خودمو کنترل کنم نتونستم ، اشکم سرازیر شد دوست داشتم با صدای بلند گریه کنم مسجد یکپارچه شده بود تو اون سه روز شاید بهترین لحظه ها بود بعد از کلیپ تا اذان انگار همه تو یک بهت معنا داری بودن انگار همه میخواستن مدافع حرم بشن انگار همه آرزوشون شهادت بود ،بله کلیپ شهید توفیقیان رو پخش کردیم از عمد نگهداشتیم برای لحظه آخر باز برای چندمین بار تو زندگیم تاثیر گذاری شهید رو حس کردم ، موجود زنده تاثیر گذاره ، آیه لا تحسبن الذین قتلوا رو با جون دلم بهش شهادت دادم ، بعد از اون بهت و گریه جمع ، بهجتی عجیبی مسجد رو فراگرفته بود انگار همه به اون چیزی که میخواستن رسیده بودن حس خیلی خوبی بود ، اعتکاف امسال طوری بود که خود آقاجانمون عنایت ویژه ای داشت از همون لحظه شروع انسان احساس میکرد سیر صعودی داره از همون نماز صبح روز اول از همون مدح آقا امیرالمومنین که خودجوش یک گوشه مسجد به پا شد از ختم های قرآنی که بیشتر اون جمع پاش موندن تارسید به دعای کمیل و مناجات امیرالمومنین و نفس گرم حاجی که همیشه حال انسان رو دگرگون میکنه و نشستن با معتکفین که انسان تو اون لحظه ها واقعا میتونه لحظه ای از بهشت رو اونجا بچشه بچه هایی که واقعا سرتاسر نورند و زیبایی ،کنارشون سه روز زندگی کردن رو انسان نمیتونه با هیچ لذتی عوض کنه ، وقتی میدیدی بچه ها دارن نماز شب میخونن و توحال خودشونن طالب این بودی که فقط بشینی بهشون نگاه کنی و لذت ببری وقتی میدیدم که بعضیها تا همه افطار نمیکردن افطار نمیکردن اونجا روضه حضرت عباس دیوونت میکرد عاشقش میشدی ، وقتی آدم میدید تو جمع یه کسایی هستن که نمیخوابیدن تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته روضه بی بی زینب دیوونت میکرد اونجا فقط باید چشاتو باز میکردی بعد اون وقت میدیدی که بعضی ها دارن یه طوری دیگه عبادت میکنن عبادتشون شده بود حال معنوی ایجاد کردن برای بقیه خدا خیر بده به تک تک شون
یکی از اتفاق هایی که ما رو به اوج نزدیک کرد مراسم شب وفات بی بی زینب کبری بود خدا نفس حاج مصطفی و مداحامون رو گرم نگه داره یکی از بهترین مراسم هامون بود دست نوازش سیدالشهدا رو میشد اون شب حس کرد
خدا تو مهمونیش سنگ تموم گذاشت آخرش هم کاری کرد که عاشقش بشیم این اعتکاف فراموش نشدنیه ، دیگه هر وقت حرف از عشق بیاد یاد اعتکاف میفتم
عشق یعنی با داداشات سه شبانه روز تو مسجدی که به نام اربابه معتکف بشی و خدا تورو به اوج برسونه
آخ که چقدر زیباست ،