پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.