تو هم میخوای باشی!
واقعا عجیبه
چی عجیبه ؟ همین که تو ذهنمه همین که الان خونمدمش هنوز موهام سیخه حس عجیبی دارم بزار بگم تو دلم نمونه
تو یک حدیث از امیرالمومنین که خاطره ای رو نقل میکنن که خیلی شنیدنیه اینطور اومده بود که یه روز خانم فاطمه زهرا تو خونه نشسته بودند و خیلی دلشون گرفته بود محزون و ناراحت بودند تا اینکه رسول الله وارد منزل شدند وقتی فاطمه رو به این حال دیدند صدا زدند فاطمه جان چه شده دخترم چرا محزون و گرفته ای حضرت زهرا عرضه داشتند پدر جان نگرانی من به خاطر شیعیان گناه کار ماست که روز قیامت عذاب خواهند شد حضرت رسول فرمودند زهرا جان روز قیامت که بشه تو وارد محشر میشی ...(که تفصیل زیاد داره) در نهایت خداوند متعال به تو میگه هر چی حاجت داری بگو چی میخوای؟
اون وقت تو اونجا میگی خدایا من شیعیانمو میخوام شفاعت کنم، بعد از شیعیان خودت میگی شیعیانم پسرم حسین رو هم میخوام شفاعت کنم بعد میگی شیعیان شیعیانم رو هم میخوام شفاعت کنم بعد میگی محبین شیعیانم رو هم میخوام شفاعت کنم همینطور گروه گروه تا چند لایه
تا به یک نقطه ای میرسه که ....(ادامه مطلب)
(فعند ذلک تود الخلائق انهم کانوا فاطمیین) همه خلائق آرزو میکنن که ای کاش ما هم فاطمی بودیم.
پس ما یک عنوان روز محشر داریم به اسم فاطمییون
عجیبه؟
حالا فکر میکنم نه چرا فکر کردم عجیبه غیر از این انتظار نیست میشه گفت لطیفه! میشه گفت ظریفه! آره
مثلا من دارم میرم هیئت یکی تو راه به من احترام میکنه خودشم اهل روضه و جلسه و هیئت هم نیست اما این نفر مورد شفاعت حضرت قرار میگیره
پس بگو که بی حساب و کتابه دیگه هر کی به هر کیه
نه حساب و کتاب داره اما حساب و کتابش دست ما نیست دست خود خدایه
مگه تا حالا نشنیدی که خیلی ها راهشون درست نبود اما بعد متحول شدند و بر عکس
اینا تو یک گوشه دلشون گوهری با ارزشه که منو تو ازش بی خبریم داستان رسول ترک رو شنیدیم خییلی معروفه که این رسول شرابخور بوده همه کاره بوده اما روز عاشورا دهنش رو آب میکشیده و میومده روضه صاحب مجلس بیرونش میکنه ، شب صاحب مجلس صحرای کربلا رو تو خواب میبینه که رسول بدنش بدن سگه و سرش سر رسول که داره از خیمه ها پاسبانی میکنه صبح که میشه میره در خونه رسول میگه غلط کردم بیا بریم منو ببخش رسول دلیل رو میپرسه میگه همچی خوابی دیدم رسول متحول میشه و کسی میشه که حضرت زهرا رو تو خواب میبینه که بهش میگه رسول فلان جا روضه ماست تو هم بیا
یه داستان دیگه هم بگم و دیگه بسه یه روز پیامبر خدا تو مسجد رو به مردم نشسته بودند و در حال صحبت کردن با اصحابشان بودند که رسول خدا به اصحابشون فرمودند الان یک عده ای وارد مسجد میشن که خیلی کارشون درسته و حرف ندارن خب طبیعتا همه تمام حواسشان به دم در بود که کی میخواد بیاد یه مرتبه دیدن چنتا پیرمرد وارد مسجد شدند بعد از سلام و احوال پرسی سوالی رو از حضرت رسول پرسیدند که یا رسول الله همه ما از این دنیا رفتنی هستیم ما میخواستیم بدونیم که بعد از شما رهبر ما کیه جانشین شما کیه حضرت رسول صفاتی از جانشینشون بیان کردند اما نام نبردند اون ها خیلی اصرار کردند که خب آقاجون اسم این جانشین شما چیه حضرت باز هم نگفتمند اما اشاره کردن ای شخص میان جمعیت نشسته خودتو ن ببینید میتونید تشخیصش بدید اینها هم شروع کردن به حرکت کردن میان صفوف آرام آرام حرکت کردن و به هر کی میرسیدن نگاه به صورتشان میکردن اما یه مرتبه متوقف شدند پرسیدند آقا اسم شما چیه آقا فرمودند علی بن ابی طالب بعد رو به رسول الله کردند گفتند آقا ایشان جانشین شما هستند آقا رسول الله فرمودند چطور متوجه شدید گفتند ما تا به این آقا رسیدیم بدنمون گرم شد قلبمون به تپش افتاد اصلا یه حس عجیبی اومد سراغمون فکر کردیم این آقا بابامونه حضرت بهشون گفتند شما کارتون خیلی درسته
حالا چه ربطی داشت
ربطشو بگم
دومینو بازی کردی تکه اولی که میفته میره تا آخری
یعنی منو تو وقتی یک شیعه یک محب امیرالمومنین رو میبینیم باید اینطوری بشیم باید حالمون عوض بشه باید بره تو دلمون
اگه یک موقع بایک محب به هم ریختی بدون که.....
قلبت مریضه
فی قلوبهم مرض...