یک ثانیه آزگار

یه ثانیه آزگار خالص برایت نبودم ؛ این است دلیل دل آشوبی من ، دریغ از یه ثانیه آزگار توجه ، دریغ
آپلود عکس

......بنده آنی که در بند آنی......

پیام های کوتاه
  • ۲۷ بهمن ۹۴ , ۰۹:۰۸
    هجوم
آخرین نظرات
  • ۷ ارديبهشت ۹۵، ۱۲:۴۲ - خانم خونه
    ممنون
  • ۳۰ فروردين ۹۵، ۰۳:۴۷ - خانم خونه
    ممنون
آپلود عکس

من که میگفتم نه! خودم دیدم

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ

امروز صبح از خونه زدم بیرون به مقصد هیچ جا ، توراه یاد کارهای عقب افتاده افتادم و رفتم انجامشون دادم نزدیک ظهر شده بود هوای زیارت شهدا زدبه سرم معمولا هر روز یا یکروز درمیان میرم شهدای گمنام آخه شهر ما جز شهدای گمنام جایی دیگه نداره که بری تا دلت باز بشه تا که...آخه چند سالی که مشهد بودم حرم امام رضا جایی بود که همه راه هایم به اونجا ختم میشد دلم میگرفت، حرم امام رضا  مشکلی پیش میومد،حرم امام رضا  برای زیارت، حرم امام رضا  واقعا نعمتی داریم که تو عالم نمونه ست خلاصه شهدای گمنام شهر ما هم حکم حرم امام رضا رو داره تو شهرمون البته با تفاوت های بسیار فراوان

یه مناجات تو ماشین روشن کردم و رفتم به سمت مقبره شهدای گمنام خب تو این ایام عید انتظار میره اونجا یعنی کوهستان پارک قائم شلوغ باشه منم تعجب نکردم از این موضوع از مسیر پارک گذشتم و تا رسیدم به بالای کوه که مقبره شهدا اونجاست اگه بخوام اونجا رو توصیف کنم اینطوری شروع میکنم که مقبره پنج شهید گمنام در بالا کوهیه که اشراف داره بر پارک و بهتره بگم قسمتی از شهرستان و منظره زیبایی از شهر رو میشه اونجا دید چند وقت پیش تصمیم گرفتن که اونجا یک حسینیه بسازند حقیقتا برای بچه هیئتی ها و مذهبی ها خیلی خوشحال کننده بود که بعد از مدت ها غریبی این شهدا تصمیم گرفتن اونجا هم بالاخره کاری انجام بدن اما الان نزدیک شش ماهه که آهناشو علم کردن و همینطور رها شده خلاصه همونجا ماشین رو نگه داشتمو سلامی دادمو و داشتم مناجات با امام زمان رو گوش میدادم به آدمایی که میومدن اونجا نگاه میکردم اما متاسفانه کسی رو ندیدم که برای زیارت بیاد اونجا ماشینی کنار من نگه داشت دو آقا جلو و دوخانم جوان هم عقب نشسته بودند من حواسم به خودم بود از ماشین پیاده شدند و داشتن به سمت شهدا میرفتند خانمها مانتویی بودن و بهتره بگم وضعیت حجاب خوبی نداشتند با خودم گفتم اگه الان برن بشینن کنار قبور شهدا چه صحنه جالبی میشه چشمانم در بین نگاه نکردن و تعقیب کردن به چکنم چکنم افتاده بود (داشتم مناجات امام زمان رو گوش میدادم)سرم رو انداختم پایین و رفتم تو حال خودم گفتم بزار برسن تا قبور بعد نگاه کنم ببینم چه کار میکنن اما خیلی دلم شکست وقتی دیدم از رو سنگ قبور شهدا خیلی بی تفاوت گذشتند و رفتند تا از اون بالا شهر رو نگاه کنن بله دیدم شروع کرن به عکس گرفتن با حالت های مختلف و بسیار زشت به حال خودم خیلی تاسف خوردم که من چرا نسبت به این جور جاها بیتفاوتم حد اقل کاری که میتونستم بکنیم این بود که یه صوتی اونجا راه مینداختیم یه فضای معنوی درست میکردیم یه نمایشگاه راه مینداخیتم تا به او مکانی که حکم حرم امام رضای شهرمون داره رو یکمی معنوی کنیم که هر کی هم اومد یه استفاده ای کنه از نمایشگاه از کارهای جدید و نو خلاصه خیلی رفتم تو فکر تا اینکه صدای اذان رو شنیدم و استارت ماشین رو زدم و برگشتم .

نمیدونم خدا چی میخواست با این اتفاق بهم بفمونه شما کمکم کنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی