تقسیم عمر(لطیفه وار)
زمانی بود که پروردگار میان مخلوقات خود عمر تقسیم میکرد، رحمت و عطوفت خداوندی بر آن قرار گرفته بود که عمر مخلوقات را به میل و رضایت خودشان تعیین کند تا خشنودی آن ها را فراهم آورد.
صف طولانی مخلوقات در عالم ملکوت اعلی کشیده شده بود و نتا چشم کار میکرد ادامه می یافت.
مخلوقات یکی یکی پیش می آمدند و پروردگار با رضا و رغبت آنها عمرشان را تعیین میکرد. آنها خشنود روانه زمین می شدند.
نوبت به خر که رسید گفتند: چقدر عمر میخواهی، سی سال کافیه؟
خر نالید و گفت: سی سال؟ سی سال حمالی؟ نه خیلی زیاده. دوازده سال بسه.
خدا دوازده سال عمر به او داد .
نوبت به سگ رسید:" تو چقدر میخواهی؟سی سال کافیه؟
سگ غرید و گفت: سی سال؟ سی سال نگهبانی؟نه خیلی زیاده ، ده سال بسه.
خدا ده سال عمر به او داد .
میمون از راه رسید...
گفت: سی سال دلقکی؟ نه خیل زیاده . هشت سال بسه.
دست آخر نوبت رسید به انسان!
خب اشرف مخلوقات منتو چقدر عمر میخواهی؟سی سال کافیه؟
انسان گفت : فقط سی سال؟سی سال به کجای من میرسه؟ تازه مزه زندگی رو فهمیدم!!
بسیار خب، هجده سال عمر خر ، رو میدم به تو.
کمه خیلی کمه!
بیست سال عمر سگ رو هم بهت میدم!
باز هم کمه خیلی کمه!!!
بیستو دوسال میمون هم مال تو خوب شد؟
.
.
.
خب برای همین است که در سی سال اول عمر، انسان مزه ی واقعی زندگی رو می چشدو هجده سال بعد مثل خر کار میکند تا زندگیش را رو به راه کند و بیست سال بعد از چیزهایی که به دست آورده ، نگهبانی می کند و بعد از آن هم ، پیر شده است و خرفت و مسخره ی دیگران!
جالب بود
وبلاگ خوبی دارید
به وبلاگ من هم سر بزنید
نظر یادتون نره:)