یک ثانیه آزگار

یه ثانیه آزگار خالص برایت نبودم ؛ این است دلیل دل آشوبی من ، دریغ از یه ثانیه آزگار توجه ، دریغ
آپلود عکس

......بنده آنی که در بند آنی......

پیام های کوتاه
  • ۲۷ بهمن ۹۴ , ۰۹:۰۸
    هجوم
آخرین نظرات
  • ۷ ارديبهشت ۹۵، ۱۲:۴۲ - خانم خونه
    ممنون
  • ۳۰ فروردين ۹۵، ۰۳:۴۷ - خانم خونه
    ممنون
آپلود عکس

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

چقدر خوبه آدم یکی رو داشته باشه که هر وقت دلش روضه خواست دو تا دستشو بزاره رو شونه هات و شروع کنه برات روضه بخونه ، روضه ارباب، روضه مادر،روضه علقمه، روضه امام حسن ، آخه من با روضه بزرگ شدم ، اگه آبرویی برام هست از سر همین روضه هاست ، خدا میدونه من لذتی که از روضه میبرم از هیچی نمیبرم بیشتر دوربریام اکثرا سینه زنی گوش میدن ، منم اهل نوحه گوش کردن هستم اما میمیرم برا روضه ، روضه انسان رو بیدار میکنه ، روضه انسان رو انقلابی میکنه ، اصلا به نظرم بدون روضه کسی نمیتونه خودشو بسازه و سیر سلوک داشته باشه اصل سیر سلوک روضه ست ، اشک روضه آب حیاته ، جان تازه به زتدگی میده امشب برای کاری رفتم بیرون تو ماشین هوس روضه کردم ، حالم حال خوبی بود ، خانم فاطمه زهرا انداخت به دلم که روضه گوش کنم روضه مادر رو گذاشتم  رفتم مدینه...

روضه آدابی داره ، شنیدین میگن میخواید تو نماز حضور قلب داشته باشین باید قبل از نماز خودتون رو آماده کنین روضه هم همینه ، اگه میخوای تو روضه حالت خوب باشه باید از قبل خودتو مهیا کنی، هوس روضه ، عجب هوسیه ، تا باشه از این هوس ها،

خلاصه امشب خانم منت گذاشت سرم ، بی بی جان ممنون

اما واقعا چقدر خوبه آدم یکی رو داشته باشه که هر وقت دلش روضه خواست دو تادستشو بزاره رو شونه هات و شروع کنه برات روضه بخونه ، چقدر خوبه.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۸

باید رفت ، باید حرکت کرد و اراده کرد ، اینجا جای قرار نیست ، نروی میبرن، جای قرار جای دیگر است ، بریدن و پرکشیدن زیباست

الذین هاجرو ..... وسوسه ام میکند انگار تو قفس زندونی شدم ، وقتی به مرغ عشقم نگاه میکنم که تو قفس با قفس خو گرفته و اصلا تلاشی برای بیرون آمدن نمیکنه حتی زمانی که در قفس بازه بهم میریزم با خودم میگم نکنه منم خو گرفتم با این دنیا و دنیایی ها خودم حالیم نیست ، من اگهر جای این مرغ عشق بودم اونقدر خودم رو به قفس میزدم که در بروم باز شه بپرم ، مثل همین الان که باید برم نمیدونم کجا و چجوری اما میرم ،دیگه نمیتونم بمونم موندن اینجا یعنی خسران و ضرر آهای مردم دنیا دنیا محل قرار نیست  دنیا درسته خیلی قشنگه دنیا درسته سرگرم کنندست و جذاب اما باید گذشت تا بهترین ها نصیبت بشه اینها برای مومن کمه ،کم که چه عرض کنم یه جور مانع ست برای نرسیدن ، اینجا علایق خیلی زیاده همسر و بچه هام ف مادرم و برادرام و خواهرم ، رفیقام ، و مهمتر از همه آرزوهام که خیلی وقتا منو نگه داشت نتونستم به خاطرش بپرم ، اما الان باید برم باید بپرم خدایا من دیگه باید بپرم اما هنوز احساس میکنم یه چنتا از اسماعیل های درونم رو به قربانگاه نبردم تا خالص خالص بشم ، شاید همین هاست که دلیل تا الان موندن من شده ، اما من میرم

امروز دارم این مرغ عشق رو میبرم مزار شهدا تا آزادش کنم نمیدونم چی حسی داره اما میخوام ببینم آزادی رو وقتی تجربه میکنه حالش چطور میشه

کاش یه روز صاحب من هم تصمیم بگیره منو از این قفس دنیا آزاد کنه ، هرچه بیشتر اینجا بمونم میترسم بیشتر با اینجا خو بگیرم مثل مرغ عشقم

من رفتم مزار یا علی

به امید آزادی

به امید شهادت

تاسوعا پیش عباسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۳۶

دیروز تو فضای مجازی با یک دانش آموزی آشنا شدم که سن و سالش پایین بود ولی متاسفانه اون فضا تاثیری گذاشته بود روش و دچار افکار منحرفی شده بود و برای من واقعا جالب بود که چطور شده با این سن اینگونه رفتاری پیدا کرده و این تفکرات و گفتارها در اون نقش بسته و از خودش در این مورد سوال کردم که جواب داد دیگه دوره عوض شده و عشق بازی سنش پایین آمده

یک دفعه یادم رفت سوی مطلبی که چند وقت پیش تو یک کتاب خوندم که نوشته بود

رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟
رزمنده در جواب عراقی گفت نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده.

خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب «پایی که جا ماند»

واقعا سن عشق رو کی تغییر میده؟
سن چه عشق هایی رو برای ما پایین میاره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۲

این سه روز به سر رسید بعد از دعای ام داوود فقط داشتم خودمو مشغول میکردم که یه جورایی خودمو کنترل کرده باشم ، آماده کردن بسته های فرهنگی برای معتکفین فقط یه بهونه بود اونجا برای من ، بغض گلومه گرفته بود آماده ترکیدن بود که یه لحظه یادم اومد که باید کلیپی که آقا مصطفی یکی از طلبه هایی که تو اعتکاف بود و من تازه باهاش رفیق شده بودم رو نشون بدیم ، درست مصطفی روبه روم نشسته بود بهش گفتم مصطفی جان میشه کلیپ رو بدی به آقا هانی تا پخش کنه ...

اینو گفتمو دوباره مشغول بسته ها شدم یه لحطه به خودم اومدم دیدم مسجدخاموشه هم زل زدن به پرده دیتا ، صدای گریه و هق هق جمع بلند شده بود من دین اون کلیپ رو که روز قبلش مصطفی بهم نشون داده بود ادا کرده بودم یه لحظه ناخودآگاه از کار دست کشیدم دورم شلوغ بود بچه ها هم با من مشغول کار بودم ، هرکار کردم که خودمو کنترل کنم نتونستم ، اشکم سرازیر شد دوست داشتم با صدای بلند گریه کنم مسجد یکپارچه شده بود تو اون سه روز شاید بهترین لحظه ها بود بعد از کلیپ تا اذان انگار همه تو یک بهت معنا داری بودن انگار همه میخواستن مدافع حرم بشن انگار همه آرزوشون شهادت بود ،بله کلیپ شهید توفیقیان رو پخش کردیم از عمد نگهداشتیم برای لحظه آخر باز برای چندمین بار تو زندگیم تاثیر گذاری شهید رو حس کردم ، موجود زنده تاثیر گذاره ، آیه لا تحسبن الذین قتلوا رو با جون دلم بهش شهادت دادم ، بعد از اون بهت و گریه جمع ، بهجتی عجیبی مسجد رو فراگرفته بود انگار همه به اون چیزی که میخواستن رسیده بودن حس خیلی خوبی بود ، اعتکاف امسال طوری بود که خود آقاجانمون عنایت ویژه ای داشت از همون لحظه شروع انسان احساس میکرد سیر صعودی داره از همون نماز صبح روز اول از همون مدح آقا امیرالمومنین که خودجوش یک گوشه مسجد به پا شد از ختم های قرآنی که بیشتر اون جمع پاش موندن تارسید به دعای کمیل و مناجات امیرالمومنین  و نفس گرم حاجی که همیشه حال انسان رو دگرگون میکنه و نشستن با معتکفین که انسان تو اون لحظه ها واقعا میتونه لحظه ای از بهشت رو اونجا بچشه بچه هایی که واقعا سرتاسر نورند و زیبایی ،کنارشون سه روز زندگی کردن رو انسان نمیتونه با هیچ لذتی عوض کنه ، وقتی میدیدی بچه ها دارن نماز شب میخونن و توحال خودشونن طالب این بودی که  فقط بشینی بهشون نگاه کنی و لذت ببری وقتی میدیدم که بعضیها تا همه افطار نمیکردن افطار نمیکردن اونجا روضه حضرت عباس دیوونت میکرد عاشقش میشدی ، وقتی آدم میدید تو جمع یه کسایی هستن که نمیخوابیدن تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته روضه بی بی زینب دیوونت میکرد اونجا فقط باید چشاتو باز میکردی بعد اون وقت میدیدی که بعضی ها دارن یه طوری دیگه عبادت میکنن عبادتشون شده بود حال معنوی ایجاد کردن برای بقیه خدا خیر بده به تک تک شون

یکی از اتفاق هایی که ما رو به اوج نزدیک کرد مراسم شب وفات بی بی زینب کبری بود خدا نفس حاج مصطفی و مداحامون رو گرم نگه داره یکی از بهترین مراسم هامون بود دست نوازش سیدالشهدا رو میشد اون شب حس کرد

خدا تو مهمونیش سنگ تموم گذاشت آخرش هم کاری کرد که عاشقش بشیم این اعتکاف فراموش نشدنیه ، دیگه هر وقت حرف از عشق بیاد یاد اعتکاف میفتم

عشق یعنی با داداشات سه شبانه روز تو مسجدی که به نام اربابه معتکف بشی و خدا تورو به اوج برسونه 

آخ که چقدر زیباست ،

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۱