این ترانه زیبا که مناجاتیه با خدا تقدیم به دوستی عزیزی که تازه باهاش آشنا شدم
مگه میشه باشی و تنها بمونم محال بزاری محاله بتونم
(ای کسی که عاشقی رو به من یاد دادی تو خودت میدونی من ازت چی میخوام )
این ترانه زیبا که مناجاتیه با خدا تقدیم به دوستی عزیزی که تازه باهاش آشنا شدم
مگه میشه باشی و تنها بمونم محال بزاری محاله بتونم
(ای کسی که عاشقی رو به من یاد دادی تو خودت میدونی من ازت چی میخوام )
هروقت میخوام باهات صحبت کنم هاج و واج میمونم که با چی، کلماتم رو شروع کنم با چه جمله ای ، نمیدونم باید سلام بگم نمیدونم باید صلوات بفرستم نمیدونم باید اسم محبوبت رو ببرم نمیدونم اما با هرچی شروع کنم دوست دارم سریع به اوج صحبتم برسم و در اوج اونقدر بمونم بمونم که دیگر توانی برام نمونه ای اله من ای خالق من ای مربی من ای مولای من ای کسی که امیدی بهت نیست مگه از ناحیه فضلت ای تمام من من را به صحبتت بنشون ای چاره بیچارگان ببین بدی حال عبدت رو ، نبودم یه ثانیه آزگار حتی یه ثانیه برات نبودم و اینه دلیل زمین خوردنم اما ای آقای من نزار دیگه زمین بخورم به اینجا نگاه کن که یکی بعد نماز صبحش نشسته به درد دل با تو به صحبت با تو به امید کمک، به امید بخشش، نگاهی به من بنداز که دیگه نلرزه پام در این زمانه وانفسا دنیا بد جور فریبم داده ظواهر دنیا اسم و رسم و نگاه ها مرو از تو دور کرده محتاج نگاتم مثل من شده مثل کسیکه وسط یک بیابون تنها افتاده و امیدی به کسی جز تو نداره تو دلم پر از ترسه اما نور امید هم خودشم نشون میده اما تو این بیابون بی آب و علف یه نفر تنها کی باید به دادش برسه و این فریاد منه که به جایی نمیرسه ای فریاد رس بیچارگان دریاب عبد بی چیزت را که نفسش بر او چیره شده و دیگر نای حرکت نداره چقدر خوبه توجه فقط به تو ، چقدر خوبه حرف زدن فقط با تو ، اما شرمندم که تو روز با همه عالم و آدم صحبت میکنم اما وقت صحبت با تو رو ندارم شرمنده ام. این از سیاهی دل منه ، این از گمراهی منه و این از غفلت منه تو که از دلم آگاهی و میدونی که چقدر مشتاق توام میدونی که دلم تنگه برای خلوت با تو توفیقم رو زیاد کن تا بیشتر باهات صحبت کنم ای تمام هستی ای رفیق کسی که تنهاس من تنها رو رفاقت کن.
اللهم صل علی محمد وآل محمد
یه ثانیه آزگار برایت نبودم هرگز
اینست دلیل دل آشوبی من
دریغ از یه ثانیه آزگار توجه
دریغ!
در راه
رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره
آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم
بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه
ترک خورد ! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
سید حمیدرضا برقعی
خورشید من بر آی
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است...(ادامه مطلب)