امشب وصیت نامه یکی از شهدا رو خوندم و در آخر وصیت نامه این جمله به چشمم خورد «کربلا رفتید مارا فراموش نکنید...» غمی به دلم نشست غمی بزرگ و یاد آوردی سفر کربلا تو اربعین
یادش بخیر اربعین که با دوستان هیئتی ...
امشب وصیت نامه یکی از شهدا رو خوندم و در آخر وصیت نامه این جمله به چشمم خورد «کربلا رفتید مارا فراموش نکنید...» غمی به دلم نشست غمی بزرگ و یاد آوردی سفر کربلا تو اربعین
یادش بخیر اربعین که با دوستان هیئتی ...
معروف بود در دوران دفاع مقدس میگفتند:
فلانی نور بالا میزند، روشن است؛ یعنی بزودی شهید خواهد شد.
این نورانیتِ حضور بسیجی بود؛ این را من خودم مشاهده کردم؛ نه یک بار و دو بار.
یک موردی که مربوط به همین استان شماست، بد نیست عرض کنم.
یک سرگرد ارتشی که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است - سرگرد رستمی - به میل خود، به صورت بسیجی آمده بود در مجموعهی گروه شهید چمران، آنجا فعالیت میکرد.
بنده مکرراً او را میدیدم؛ میآمد، میرفت. یک شبی با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهائی که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمی وارد شد.
چند روزی بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتاپایش گلآلود است؛ این پوتینها گلآلود، بدنش خاکآلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانی بود.
روزهای قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقهی عملیاتی، آنجا فعالیت زیادی کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد.
او بعد از چندی هم به شهادت رسید.
ارتشی بود، اما آمده بود بسیجی وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت - در همان مجموعهی بسیجیِ شهید چمران - بعد هم به شهادت رسید.
این نورانیت را خیلیها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشی از همان حضور فوقالعاده است.
بیانات حضرت آقا در دیدار بسیجیان استان خراسان شمالی ۱۳۹۱/۰۷/۲۴
نامه ای که علی 15 روز قبل از شهادت به حضرت آقا نوشتند:
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از
ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار
باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که
مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست
که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و
ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از
ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و
نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من
خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی
ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو
چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی
رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم
اصلا نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت :
پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر
بیندازی!من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،
ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر
خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب
است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر
خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت
قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان
بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی
که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی
شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت.
بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت
و جوانمردی را به سوگ مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های
شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج
مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان
بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی
تنها پسر خانواده مؤمنی بود؛ مادرش بعد از کلی نذر و نیاز و توسل به امامزادههای ایلام، علی را از خداوند گرفت؛ آن هم در ماه مبارک رمضان و شب شهادت حضرت علی(ع). علی تنها برادر و نورچشمی ۵ خواهر بود تا اینکه در یازده سالگی رفت پی طلبگی و در ۱۵ سالگی به شهادت رسید؛ جالب اینجاست که پیکر شهید طلبه «علی مؤمنی» بعد از ۱۵ سال با توسل مادر علی به حضرت ابوالفضل(ع) به آغوش مادرش بازگشت.
...ادامه مطالب
اولین شهید طلبه در آمریکای لاتین
بعد از ۳۴ روز از ربایش، پیکرش پیدا می شود. دست هایش بسته است و اثرات
شکنجه خودنمایی می کنند. او طلبه ای بود که برای تبلیغ دین خدا با همسرش به
گویان رفت. همسرش باردار بود که او را ربودند و بعد از مدتی پیکرش به
ایران بازگشت. او شهید حجت الاسلام ابراهیمی است. دخترش هیچ وقت پدرش را
ندید و تنها با عکس پدر روزگار می گذراند. شهید ابراهیمی هنوز غریب است.
شادی روحش صلوات(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
برای تبلیغ دین خدا باید خون داد.
اگر آه تو از جنس نیاز است***در باغ شهادت باز باز است